مراسم عروسی بود .پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد پیشش آمد وگفت :سلام استا آیا منو میشناسید.معلم باز نشسته جواب داد:خیر عزیزم فقط می دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.وداماد ضمن معرفی خود گفت:چطو آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید.یادتان هست سالها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچه ها گم شد وشما فرمودید کهباید جیب همه دانش آموزان را بگردید و گفتید همه باید روبه دیوار باستیم ومن که ساعت را درپزدیده بودم از ترس خجالت خیلی ناراحت بودم که شما ساعت را از جیبم بیرون می آورید وجلو دیگر معلمان ودانش آموزان آبرویم را می برید.ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید.ولی تفتیش جیب بقیه ی دانش آموزان را تا آخر انجام دادید وتا پایان آن سال وسال های بعد در اون مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد وخبر دار نشد و شما آبروی من را نبردید.استاد گفت:باز همشما را نشناختم!ولی واقعه را دقیق یادم هست ...چون من موقع تفتیش جیب دانش آموزان چشمهایم را بسته بودم.* تربیت وحکمت معلمان ،دانش آموزان را بزرگ می نماید.درود بفرستیم به همه معلم هایی که با روش درست و آموزش صحیح هم بذر علم ودانش را در دل وجان شاگردان می کارند وهم نخم پاکی و انسانیت وجوانمردی را....االهم عجل لولیک الفرج
نظرات شما عزیزان: